در تبیین موضوع آزادی از دیدگاه اسلام و اندیشه مدرن در ابتدا باید انسان را به درستی بشناسیم. از اینرو، مناسب است که در این مقام، مقایسهی اندکی میان تعریف انسان –که انبیا(علیهمالسلام) بیان کردهاند- و تعریف انسان –که اندیشهی مدرن به دنبال اوست- انجام داده و نیز براساس آن، تفاوت در اهداف و موانع را نیز بیان کنیم.
1- تعریف انسان
تعریف انسان را به صورت مختصر براساس اندیشهی مدرن و اندیشهی اسلامی توضیح دهیم.
الف) انسان در اندیشهی مدرن
انسان صرفاً حیوانی ابزارساز است. در حقیقت انسان، هیچ فرقی با سایر حیوانات ندارد. به عبارت دیگر، انسان صرفاً یک موجود مادی صرف است و هیچ بُعد مجردی در او وجود ندارد. یعنی انسان دارای بُعد مجردی به نام «روح» نیست؛ بلکه در واقع، انسان بخشی از طبیعت بوده و هیچ شکافی میان ذهن و فکر انسان از یک طرف و بدن او از طرف دیگر موجود نیست. بنابراین، هر ادعایی در مورد فنا ناپذیری انسان یا تئوریهای معاد شناختی، توصیفی از پُر ادعایی و پرتمنایی و فهم مغرورانهای در مورد ماهیت امید و تخیل انسانی است.[8]
در حقیقت، نمیتوان قبول کرد که در عالم، نقطه افتراقی میان طبیعت و ماورای طبیعت بوده و خداوند منشأ همهی موجودات و ارزشها است. از این رو، تلاشهایی که برای اثبات خدا انجام میگیرد (چه تلاشهای هستی شناختی، چه کیهان شناختی، چه کلامی و...) غیر معقول، غیر قابل تصدیق و حتی بیمعنا است.[9]
در نظام هستی نیز هیچ موجود کاملتر و شریفتری از انسان یافت نمیشود. به همین جهت، همهی موجودات باید به نحوی از انحا در خدمت انسان باشند؛ ولی انسان، خادم هیچ موجودی نیست. به عبارت دیگر، انسان خود آغازگر است و خود هدف.[10]
انسان مدرن با محور قرار دادن خویش، هر اصلی به جز خودش را رد کرده است. به سخن دیگر، در این تفکر، محوریت هر امر دیگری بیرون از انسان - مانند دین و سنتهای دیگر و نیز قدرتهای سیاسی - در زمینههای معرفتی و ارزشی، طرد شد. انسان، تجربیات این جهانی و عقل ورزی او، محور تمامی حوزههای معرفتی و ارزشی بشر گردید. در این رویکرد، سخن هیچ کس - جز دستآورد خود انسان - حجیتی ندارد و به جای این که بر اساس تفکر سنتی، انسان خود را در زمینهی معرفتی و امور ارزشی، مطابق و سازگار با معرفتها و ارزشهای ارایه شده از ناحیهی منابع دینی کند، خود، محور هر چیز دیگر شد و همهی منابع دیگر، میبایست درستی و صحت خود را از راه انطباق با انسان، دستآوردها، تجربیات و عقل ورزیاش، تأمین کنند.
بر این اساس به هیچ وجه، هدف و معنای انسان از جایگاه او در یک برنامهی از پیش تعیین شده در جهان، به دست نمیآید، بلکه تعریف انسان و هدف او از درون او پیدا میشود و به اصطلاح «پیتر»: انسان باید «خود – تعریف»[11]شود.[12]
در نتیجه، انسان به طور کامل و بدون دخالت خدا یا موجودات دیگر خود را شناخته و ملاک حقیقت را خود شخصاً در مییابد.[13]
غایت انسان نه پرستش و عشق بیواسطه به خداست و نه شهر ملکوتی بهشتیان، بلکه به بیان دقیقتر، عملی کردن برنامههایی است که توسط دو عنصر عقل و تخیل خود فراهم آورده و مختص به این جهان است. محوریت تمام عیار و همه جانبهی انسان در تفکر مدرن و در حقیقت خدایگان شدن انسان و طرد خدای متعالی دینی و سنتی، سبب شده است که «سارتر» (1980-1905م.) اعلام نماید: «فلاسفهی اومانیست برای رهایی از چنگ خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را کنار نگذاشتند بلکه صرفاً نام آن را تغییر دادند.»[14]
اندیشهی مدرن در مورد اخلاق نیز معتقد است که ارزشهای اخلاقی، هیچ منشأ فرا طبیعی نداشته و صرفاً برخاسته از تجربههای انسانی است؛ و با قطع نظر از تجربههای انسانی، هیچ ارزش اخلاقی معنا نخواهد داشت.[15]
از این رو، تمام نظامهای الهیاتی که به دنبال به دست آوردن فرمانهای اخلاقی مطلق از منابع خدا باورانه هستند، غیر قابل تأیید هستند، چه این که این فرمانها از ناحیهی موسی، عیسی، محمد(صلیاللهعلیهوآله) اعلام شده باشد یا از ناحیهی دیگر رهبران الهی؛ و از آن جایی که این ادیان به فرهنگ و تمدن کشاورزی و چادر نشینی تعلق دارند، ممکن است برای آن مردم، بصیرتهای اخلاقی را اعطا کنند، اما در دنیای مدرن، نمیتوان تصور کرد که ارزشهای اخلاقی از مبانی فلسفی مبتنی بر الهیات، ناشی شوند.[16]
بنابراین، ارزشهای اخلاقی، صرفاً برخاسته از خود انسان و اموری که انسانها در تجربههای خود مفید یافتهاند، میباشد؛ و از این جهت، اخلاق را باید در درون زندگی انسانی یافت، نه بیرون از آن. [17] در حقیقت دیدگاه مدرن، معتقد است که منشأ اخلاق، امیال، عواطف و احساسات انسانی است. یعنی هرچه که انسان بر اساس امیال خود آن را بخواهد خوب است و از هر چه که متنفر باشد، آن امر بد است؛ چنان که «بنتام» در این مورد میگوید: «خوب یعنی خواستنی و بد یعنی نخواستنی.»[18]
از طرف دیگر، چون این اندیشه معتقد است که هیچ ارزش و معیار کامل و مطلق اخلاقی، مستقل از آن چه که انسان به طور فردی یا اجتماعی بر میگزیند، وجود ندارد، بر اساس این اندیشه، ارزشها متکثر و نسبی میباشند.[19]
اصول اخلاقی مطلق انگارانه و توحیدی ـ به دلیل این که پُر از امیدهای بیهوده و خیالهای باطل بوده و بر مبنای عقلی و برهانی تکیه ندارند ـ مردود و باطل هستند. به سخن دیگر، اعتقاد به خدایی که مرده است و نیز اعتقاد به معاد و اعتقاد به پارادوکس وجود شر در جهانی که مخلوق الهی است، به سختی میتوانند مبنایی عقلانی برای اخلاق باشند؛ زیرا این امور پوچ و بیمعنا به نظر میرسد. تنها معنایی که انسان میتواند برای اخلاق بیابد همان امری است که خودش برای خودش ایجاد کرده است؛ و حداقل این که دیدگاه سکولار و انسانگرایانه نسبت به عالم، بسیار واقعیتر بوده و از نیرنگ، حیله و امید کاذب به دور است.[20] اما غالب ادیان توحیدی فریبکار هستند و دیدگاه نادرستی نسبت به انسان و حقوق آن دارند.
اصل بنیادی دیگر انسانگرایی اندیشهی مدرن، دفاع از آزادی شخصی است. اساسیترین آزادی، آزادی تحقیق و پژوهش است. معنای واضح آزادی در تحقیق و پژوهش نزد اومانیسم، آزادی از وجدان مذهبی و نیز آزادی از بیدینی است. همچنین آزادی تحقیق، مشتمل بر حق بدعتگذاری و مخالفت و آزادی بیان بیقید و بند و نیز آزادی هنری است؛ یعنی افراد حق دارند تا نظرهای هنری خود را آن طور که فکر میکنند و بدون سانسور، بیان کنند.
نوع دیگر آزادی که اندیشهی اومانیستی مدرن آن را ضروری میداند، آزادی اخلاقی است. این نوع از آزادی شامل انواع متعددی از آزادیها میشود که برخی از آنها عبارتاند از: «آزادی رازداری، آزادی جنسی، آزادی مقاربت و نزدیکی جنسی میان بزرگسالان با رضایت خودشان، آموزش جنسی، حقوق تناسلی، کنترل موالید و حق سقط جنین.»[21]
اهمیت محوری ارج گذاری به کثرتگرایی و نیاز به تساهل، در اندیشهی اومانیستی مدرن در مورد آزادی اخلاقی، امری تردیدناپذیر است؛ یعنی جامعه نباید در صدد تحمیل نوع انعطافناپذیر اخلاقی بر کسی باشد بلکه باید به اَشکال دیگر زندگی افراد و گروهها توجه کند، به طوری که هر فردی از افراد جامعه باید مجاز بوده تا بدون هیچ مانعی از طرف جامعه، به همان شیوهای که خود میپسندد زندگی کند، هر چند این شیوه، امری غیر عادی باشد.[22]
انسان مدرن با محور قرار دادن خویش، هر اصلی به جز خودش را رد کرده است. به سخن دیگر، در این تفکر، محوریت هر امر دیگری بیرون از انسان - مانند دین و سنتهای دیگر و نیز قدرتهای سیاسی - در زمینههای معرفتی و ارزشی، طرد شد.
نتیجه آن که:
اندیشهی مدرن با نفی خدا، موجودات مجرد و ملائکه، معاد و روح مجرد انسانی، منکر وجود هر نوع موجود مجرد بوده و انسان را منحصر در بدن، هوی و هوس، امیال، عواطف و احساسات او میداند. بدین جهت، ملاک ارزش اخلاقی را امیال انسان، خوش آمدن و تنفر داشتن او میداند. ورای انسان، درک و فهم بر آمده از حواس او که منحصر به عالم مادی و طبیعی است، به هیچ امر دیگری باور و اعتقاد ندارد و ادیان توحیدی و کتب مقدس آنها را امری موهوم، پوچ، بیمعنا و باطل دانسته و متون و محتوای آنها را غیر واقعی و فریبنده میداند.
کمال انسان نیز صرفاً در بهرهوری هرچه بیشتر از دنیا است، از اینرو، کشورهای پیشرفته و انسانهای پیشرفته،هشت کشور صنعتی دنیا هستند که ادعا میکنند در بهرهوری از دنیا و پُر کردن شکم و ارضای شهوات از انسانهایی که در کشورهای دیگر زندگی میکنند، تواناتر هستند.
ب) انسان در اندیشهی اسلامی
در اندیشهی اسلامی، انسان برتر از حیوانات است. این طور نیست که انسان هیچ فرقی با حیوانات نداشته و صرفاً فرق او این است که انسان میتواند ابزار بسازد ولی حیوان نمیتواند ابزار بسازد و مجبور است که همهی امور را به صورت طبیعی و با بدن خود انجام دهد. این سخن باطل است، چون نهایت این نظریه آن است که انسان با ابزارش به همان هدفی میرسد که حیوانات بدون ابزار به آن خواهند رسید. در حقیقت، انسان در اندیشهی اسلامی، حیوانی است الهی و ناطق. او دارای روحی مجرد است و در حقیقت انسان بودن او به سبب همین روح مجرد اوست. انسان در این عالم، مخلوق یک خالق نامتناهی است و هموست که ربّ اوست، از اینرو، انسان بندهی اوست.
کمال انسان، به داشتن روح مجردی است که خداوند نامتناهی در او دمیده است و کرامتش به سبب جانشینی او برای خداوند است. به عبارت دیگر، اگرچه انسان برتر از سایر موجودات عالم ماده است، ولی برتری او به این نیست که میتواند ابزار بسازد و شکم خود را بهتر از حیوانات تأمین کند –که معلوم نیست- و نیز به شهوت و لذت خود بیشتر برسد، زیرا این امور همان اهداف حیوانی هستند؛ بلکه شرافت انسان به جانشینی او برای موجودی است که منشأ همهی کمالات، زیباییها و خوبیها –یعنی خداوند- است. اگرچه همهی عالم به نوعی برای انسان خلق شدهاند، ولی او برای رسیدن به کمالات نامتناهی -یعنی برای قرب الهی- به وجود آمده است.
از سوی دیگر، ملاک پیشرفت نیز آن نیست که انسان در اهداف حیوانی خود به بیشترین درجه دستیابد، زیرا در این صورت او حیوانی بیش نخواهد بود. بلکه ملاک پیشرفت و کمال انسانی، رسیدن به قرب الهی از راه انجام دستورات الهی است. انسان در اندیشهی اسلامی براساس امور زیر معنا و تقوّم پیدا میکند:
1- خداوند متعال خالق اوست: «یا ایها الناس أعبدوا ربّکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون»[23]، «والله خلقکم ثم یتوفّاکم»[24]؛
2- خداوند ربّ و پرورش دهندهی اوست: «یا ایها النّاس اتّقوا ربّکم الذی خلقکم»[25]؛
3- انسان را با ارزشتر از موجودات مادی دیگر آفریده است: «و لقد کرّمنا بنیآدم و حملناهم فی البرّ و البحر و رزقناهم من الطیّبات و فضّلناهم علی کثیر ممّن خلقنا تفضیلا»[26]؛
4- ملاک ارزش و کرامت اساسی انسان آن است که جانشین موجودی است که برترین کمالات و زیباییها را دارد، یعنی جانشین خداوند در روی زمین است: «و إذ قال ربّک للملائکة إنی جاعل فی الارض خلیفة»[27]، و روح خودش را در او قرار داد: «ثم سوّاه و نفخ فیه من روحه»[28] و آن قدر انسان کریم و با ارزش است که علاوه بر برتری بر تمام موجودات مادی، ملائکه نیز به او سجده کردند: «فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین».[29]
5- از سوی دیگر، حیات و زندگی انسان، محدود به این عالم ماده نخواهد بود، بلکه دارای یک زندگی ابدی و نامتناهی است: «زعم الذین کفروا أن لن یُبعثوا قل بلی و ربی لتبعثُنّ ثم لتنبّؤنّ بما عملتم و ذلک علی الله یسیر»[30]، «و قال الذین کفروا لا تاتینا الساعه قل بلی و ربی لتأتینکم عالم الغیب لایعزب عنه مثقال ذرّة فی السموات و لا فی الارض و لا أصغر من ذلک و لا أکبر إلا فی کتاب مبین»[31]
6- خدای متعال حکیم جهت رسیدن درست انسان به زندگی ابدی و دستیابی به زندگی سعادتمندانه، تمام انبیا(علیهمالسلام) و ادیان توحیدی را فرستاده است که بر اهداف والای انسانی تأکید کرده و راههای دستیابی به آن اهداف بلند انسانی و نیز موانع دستیابی را به انسان تعلیم دهند.
یعنی از یکسو از جهت معرفتی آن اهداف، موانع و راه دستیابی به آن اهداف را برای انسانها بیان کنند و از دیگر سو، برای انسانها ایجاد انگیزه کنند تا این مسیر را بپیمایند و این امر را با تشویقها و تهدیدها عملی کنند: «کما أرسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب و الحکمة و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون»[32]، «کان الناس أمة واحدة فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه»[33]، «رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل و کان الله عزیرا حکیما»[34] .
7- چنین انسانی باید اهدافی بالاتر از اهداف زیستی و حیوانی صرف داشته باشد و چنان که بیان شده است، در صورتی که انسان خود را اسیر شهوات و رسیدن به لذات (اصالت لذت) کند و تمام دانشها، گرایشها و فعالیتهای خود را صرفاً برای رسیدن به دو امر، یعنی تأمین شکم و شهوت ساماندهی کند، در این صورت چنین انسانی در مرحلهی حیوانی خود باقی مانده است و به سطح انسانی نرسیده است: «والذین کفروا یتمتّعون و یأکلون کما تأکل الانعام و النّار مثوی لّهم».[35]
8- کرامت ذاتی انسان که خداوند به صورت استعدادهایی در او قرار داده است و او را از جهت داشتن این استعدادها از بسیاری از موجودات برتری بخشیده است، وقتی انسان را به کرامت بالفعل میرساند که انسان در مسیر درستی که انبیا(علیهمالسلام) تبیین کردهاند، حرکت کند، ولی اگر در مسیر باطلی که خودش مطابق هوی و هوسو دانش محدود خود ترسیم میکند، حرکت کند، از انسانیت سقوط کرده و از حیوانات نیز پستتر میشود.
از اینرو، کمال حقیقی او و دستیابی به سعادت و کرامت او صرفاً از راه عمل به دستورهای الهی و ترک گناهان-که موجب سقوط انسان از انسانیت میشوند- میسر میشود، به عبارت دیگر، تنها انسان با تقواست که از دیگران با ارزشتر و کریمتر است: «إن أکرمکم عندالله أتقیکم».[36]
در مقابل، انسانی که صرفاً به شکم و شهوت خود رسیده و تنها هدف او همین دو امر باشد، چنین انسانی در نظر قرآن کریم از حیوانات نیز پستتر است. به همینروست که قرآن کریم از یکسو، انسان را در منتها درجه مدح میکند[37] و از سوی دیگر، در منتها درجه، مذمت مینماید[38]:
حقیقت این است که این مدح و ذم، از آنرو نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش ستودنی و نیم دیگر نکوهیدنی. نظر قرآن به این است که انسان، همهی کمالات را بالقوه دارد و باید آنها را به فعلیت برساند و این خود اوست که باید سازنده و معمار خویشتن باشد، شرط اصلی وصول به کمالاتی که بالقوه دارد، «ایمان» است.
از ایمان، تقوا و عمل صالح و کوشش در راه خدا برمیخیزد. به وسیلهی ایمان است که علم از صورت یک ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج میشود و به صورت یک ابزار مفید در میآید. پس انسان حقیقی که خلیفة الله است، مسجود ملائکه است، همه چیز برای اوست و بالاخره دارندهی همهی کمالات انسانی است.
انسان به علاوه ایمان است، نه انسان منهای ایمان. انسان منهای ایمان، کاستی گرفته و ناقص است. چنین انسانی حریص است، خونریز است، بخیل و ممسک است، کافر است، از حیوان پستتر است. در قرآن آیاتی آمده است که روشن میکند انسان ممدوح چه انسانیاست؟ و انسان مذموم چه انسانی است؟ از این آیات استنباط میشود که انسان فاقد ایمان و جدا از خدا، انسان واقعی نیست. انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او و یاد او آرام میگیرد، بپیوندد، دارندهی همهی کمالات است و اگر از آن حقیقت، یعنی خدا جدا بماند، درختی را ماند که از ریشهی خویشتن جدا شده باشد.[39]
2- در ناحیهی هدف
در ناحیهی هدف نیز باید مسأله را در اندیشهی مدرن و اندیشهی اسلامی تبیین کنیم.
الف) هدف انسان در اندیشهی مدرن
هدف انسان در اندیشهی مدرن، تسلط هرچه بیشتر بر دنیای مادی به منظور زندگی بهتر و کسب لذت بیشتر است. به عبارت دیگر هدف انسان، تأمین شکم، شهوت و لذت هرچه بیشتر برای خودش است و هیچ امر دیگری ورای آنها نباید به عنوان هدف انسان قرار گیرد. یعنی با توجه به این که انسان موجود مادی است و بس و عمر او نیز محدود به دنیای مادی است، تمام تلاش او باید به هدف رسیدن به رفاه و ارضای هرچه بیشتر شهوات، مطابق میل خود او و به هر اندازه که لازم دانسته است، میباشد.
در این مسیر، از تمام امور باید برای رسیدن به این هدف -یعنی تسلط هرچه بیشتر بر عالم به منظور بهرهوری هر چه بیشتر از عالم و تأمین نیازهای مادی و شهوانی- بهره گرفت. از اینرو، تمام فعالیتهای علمی و عملی انسان، باید برای دستیابی به هدف یاد شده، ساماندهی گردد. برای نمونه، هدف علم تجربی باید تأمین لذات و برآوردن نیازهای مادی از راه تسلط بر عالم باشد.
علوم تجربی در زمان قرون وسطی، تنها در صدد معرفت به جهان و شناخت اسراری بود که خدای متعال در خلقت جهان به کار برده بود تا از این راه بر خداشناسیاش بیافزاید. اما در دنیای جدید، علوم تجربی در پی کشف اسرار الهی نیست، بلکه هدف عمدهی آن، شناخت جهان به قصد مهار و تسلط بر آن برای بهرهوری هر چه بیشتر از عالم طبیعت است.
در عصر جدید بر اساس تبیینهای فلسفی انجام شده، جهان خالی از جلوههای الهی دانسته شده و در نتیجه به طبیعت با نگاهی ابزاری نگریسته شده است. از این رو هدف علم، تمجید خداوند نیست؛ بلکه هدف تازهی آن بسط تسلط انسان بر طبیعت است. در این مرحله علم بیشتر انسانی و کمتر الهی است.[40]
ب) هدف انسان در اندیشهی اسلامی
برخلاف اندیشهی مدرن که زندگی انسان را محدود به دنیای مادی میداند و هدف او را منحصر به تأمین نیازهای مادی و حیوانی کرده است، در اندیشهی دینی، انسان، عمری نامتناهی داشته و افزون بر زندگی در این دنیای مادی، دارای حیات جاویدان اخروی است و هدف انسان نیز «قرب الهی» و رسیدن به کمالات نامتناهی است. انسان باید توجه کند که انسان است و با حیوانات متفاوت است و از این رو باید به اهداف انسانی برسد که همان قرب الهی و رسیدن به زندگی سعادتمندانهی ابدی است. در اسلام، کمال و سعادت نهایی انسان با اطاعت و دستیابی به رضایت الهی حاصل میشود:
و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما.[41]
رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک الفوز العظیم.[42]
البته باید توجه کرد که مقصود از قرب الهی، قرب مکانی نیست؛ زیرا خدای متعال مکانمند نیست. افزون بر این، قرب اعتباری و تشریفاتی نیز مقصود نیست؛ زیرا سخن قرآن در وصف متّقین حاکی از امور حقیقی است. همچنین مقصود از قرب، نزدیک بودن هر معلول ایجادی به علت ایجادیش نیز نمیباشد؛ زیرا چنین تقرّب و نزدیکی، امری غیراختیاری بوده و مشترک میان متقی، فاجر و جمیع موجودات است. درحقیقت، مراد از تقرب به خدای متعال آن است که انسان در سایهی رفتارهای اختیاری خودش به خداوند نزدیک شود و نیز با آگاهانه نمودن علم حضوری به خود و نیز اتصال و وابستگیاش به خدای متعال و درک عظمت او، وجود خداوند را احساس کند؛ و البته چنین علمی نیز فقط در سایهی رفتارهای اختیاری خاصی که از روی ایمان به خدا و معاد از انسان صادر میشود، حاصل میگردد.
قرآن کریم در این مورد میفرماید: «من عمل صالحا من ذکر أو أنثی و هو مومن فلنحیینّه حیاة طیّبة و لنجزینّهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون.»[43]
بنابراین، منحصر کردن زندگی انسان به دنیای مادی و مساوی دانستن انسان در اهداف با حیوانات، از نظر اندیشهی اسلامی کاملاً مردود است. قرآن کریم، در مقام مذمت صاحبان اندیشهی مدرن که زندگی انسان را در دنیای مادی منحصر کردهاند، آوردهاست: «یعلمون ظاهرا من الحیاة الدنیا و هم عن الآخرة هم غافلون.»[44]
چنین انسانهایی که آخرت را منکر هستند و دست به هر کاری برای دنیای خود میزنند، در قیامت از انسانهای مؤمنی که ایمان به خداوند دارند و اعمال صالح انجام میدهند، جدا شده و برخلاف مؤمنین که جایگاهشان در بهشت است، جایگاه ابدی آنها در آتش است: «و یوم تقوم السّاعة یومئذٍ یتفرّقون- فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فهم فی روضة یحبرون- و أما الذین کفروا و کذّبوا بآیاتنا و لقآء الآخرة فأولئک فی العذاب محضرون.»[45]
در حقیقت، انکار معاد از سوی انسانهایی که سکولاریسم را پذیرفتهاند و هستی را مساوی به ماده میدانند، موجب شده است که آنها دست به هر کار منفی بزنند: «أرءیت الذی یکذّب بالدین- فذلک الذی یدعّ الیتیم- و لایحضّ علی طعام المسکین.»[46]
از دیدگاه قرآن کریم، علت این که انسان صرفاً به فکر خود و دنیای خود است و به وظایف اجتماعی خود نسبت به دیگران توجهی ندارد، آن است که قیامت را منکر است. اندک توجهی به وضعیت نظام سرمایهداری لیبرالیسم و دنیای غرب این نکته را به اثبات میرساند که با عمل به دستورهای این نظام فکری است که بزرگترین سرمایهداران جهان –مانند راکفلرها- پدید میآیند و چهل نفر از بزرگترین سرمایهداران کره زمین در آمریکا زندگی میکنند، در حالی که در همین زمان، فقط در یک کشور فقیر مانند سومالی روزانه دهها انسان بر اثر گرسنگی میمیرند.
این حالت جز با انکار معاد میسر نیست. انسانی که معاد را منکر است، هیچگاه به فکر دیگران نخواهد بود و صرفاً خود را میبیند و بس. این که انسانهای مسکین و نیازمند دیگری در کشور خود آمریکا زندگی میکنند یا در کشورهای دیگر زندگی میکنند، به او ربطی ندارد.
چنین انسانهایی که تمام هدف آنها رسیدن به شکم و ارضای شهوات خود است، از دیدگاه قرآن کریم، انسان نبوده بلکه آنها را حیوانی میداند که مانند سایر حیوانات، به فکر پرکردن شکم و تمتع از دنیای مادی هستند: «والذین کفروا یتمتّعون و یاکلون کما تاکل الانعام و النّار مثویً لهم.»[47]
اما از دیدگاه اسلام انسان موجودی است که عمری نامحدود و بینهایت دارد و از سوی دیگر، وابسته به خداوند است و هیچگونه استقلالی از خود ندارد. متناسب با چنین بینشی، اسلام برای انسان سعادتی جاودانه و بالاتر از سطح زندگی مادی مطرح کرده است. در مقابل، در جهانبینی مادی انسان موجودی مستقل با عمر محدود است و زندگی وی منحصر به همین زندگی دنیا معرفی میشود. به تناسب این نوع بینش، نظامهای مادی، برای انسان صرفاً در جستوجوی سعادت و لذت دنیوی هستند، چرا که ورای آن، سعادت و لذت دیگری نمیشناسند.
اسلام در جهانبینی خود و تفسیری که از جهان ارایه میدهد، به انسان میآموزد که از یکسو، هستی وی کاملاً وابسته به خداوند است و خدا، به تمام معنای کلمه، پروردگار انسان است و از سویدیگر، زندگی او منحصر به زندگی دنیا نیست، بلکه زندگی واقعی او آنچنان عمیق و گسترده است که زندگی دنیا، در برابر آن چیزی به حساب نمیآید.[48]
به عبارت دیگر، زندگی آخرتی وی همانند چشم بر همزدن است و چیزی به حساب نمیآید. بنابراین، اگر دنیای انسان پر از درد و رنج باشد، باز هم در مقایسه با لذتهای پایدار، ابدی، بهتر و شدیدتر وی در جهان دیگر، چیزی به حساب نمیآید و هرگاه بتواند در ازای دردهای دنیایی، آسایش ابدی آخرت را به کف آورد، سعادتمند خواهد بود و برعکس، اگر زندگی دنیایاش غرق در لذت باشد، ولی به قیمت بدبختی و عذاب آن جهانی او تمام شود، به هیچوجه نمیتوان وی را سعادتمند نامید.
مفهوم سعادت در قرآن به شکلی مناسب با بینش وسیع الهی دربارهی انسان به کار رفته است. خداوند در این باره میفرماید: «فمنهم شقی و سعید- فأما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر و شهیق- خالدین فیها ما دامت السموات و الارض إلا ما شاء ربک إن ربک فعال لما یرید- و أما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها ما دامت السموات و الارض إلا ما شاء ربک عطاء غیر مجذوذ.»[49]
برخلاف اندیشهی مدرن که زندگی انسان را محدود به دنیای مادی میداند و هدف او را منحصر به تأمین نیازهای مادی و حیوانی کرده است، در اندیشهی دینی، انسان، عمری نامتناهی داشته و افزون بر زندگی در این دنیای مادی، دارای حیات جاویدان اخروی است و هدف انسان نیز «قرب الهی» و رسیدن به کمالات نامتناهی است.
نظرات شما عزیزان: